تبلیغات
اقا ما خیلی درسمون خوب بود.
حسابی درسام رو خونده بودم برای کنکور.
شب میخاسم بخابم دیدم دارن در میزنن. رفتم در رو باز کردم دیدم ی زنه داره گریه میکنه و میگه بچم نمیتونه قبول بشه.
اقا ما تحت تاثیر قرار گرفتیم و قبول کردیم ک ی کاری بکنیم.
فردا ک رفتیم سر جلسه کنکور بهش ی چشمک زدم. خودش همه چیز رو فهمید. قشنگ همه سوالا رو ک نوشتم برگمو با اون عوض کردم.
بعدش خبر رسید ک پسره نفر اول کنکور شد.
من از اون ب بعد هرچی درس خوندم تو مخم نرفت ک نرفت....
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .
سايت خوشجلي داري
موفق باشي